♀♥㋡ ایران ، وطن من♀♥㋡

 

خورشید گل کرد

در آسمان جان ما، خورشید گل کرد

پیش از دعا ،وقت سحر ،خورشید گل کرد

چون لاله ای خونین کفن، در سینه خاک

با یاد میر کربلا،خورشید گل کرد

گل می کند از سوی مشرق،چهره روز

چون چشمه مهر و صفا،خورشید گل کرد

در مغرب شط فرات و دجله، ا ین بار

با پیک پیغام شما،خورشید گل کرد

وقتی که تیرحادثه زد بوسه بر او

در خاک سرخ نینوا،خورشید گل کرد

در دشت شب، بی روشنای کورسوئی

هنگام طوفان بلا ،خورشید گل کرد

از پشت دیوار افق ،آرام آرام…

بر پهنه ارض و سما،خورشید گل کرد

از چهره پاکش، تشعشع مو ج می زد

ب ایا دآ ندیرآشنا،خورشی دگ لکر د

در ظلمت شب، با سرود هاتف عشق

در موج موج هر صدا ،خورشید گل کرد

دیگر هراسی از هجوم شب نداریم

در آسمان جان ما،خورشید گل کرد

شاعر: اکبر بهداروند



به نام شما

زمانه قرعه نو می زند به نام شما

خوشا شما که جهان می رود به کام شما

درین هوا چه نفسها پر آتشست و خوشست

که بوی عود دل ماست در مشام شما

تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید

کز آتش دل ما پخته گشت خام شما

فروغ گوهری از گنجخانه ی دل ماست

چراغ صبح که بر می دمد ز بام شماست

ز صدق آینه کردار صبح خیزان بود

که نقش طلعت خورشید یافت شام شما

زمان به دست شما می دهد زمام مراد

از آنکه هست به دست خرد زمام شما

همای اوج سعادت که می گریخت زخاک

شد از امان زمین دانه چین دام شما

به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد

که چون سمند زمین شد سپهر رام شما

به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی

طرب کنید که پرنوش باد جام شما

شاعر: سایه ( هوشنگ ابتهاج )



شهاب ها و شب

از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر

شب رفت و با سپیده خبر می دهد سحر

در چاه بیم،امید به ماه ندیده داشت

واینک ز مهر دیده خبر می دهد سحر

از اختر شبان، رمه شب رمید و رفت

وز رفته و رمیده خبر می دهد سحر

زنگار خورد جوشن شب ر ا به زهرخند

از تیغ آب دیده خبر می دهد سحر

باز از حریق بیشه خاکسترین فلق

آتش به جان خریده خبر می دهد سحر

ار غمز و ناز انجم و از رمز و راز شب

بس دیده و شنیده خبر می دهد سحر

نطع شبق مرصع و خنجر زمردآب

با حنجره بریده خبر می دهد سحر

بس شد شهید پرده شبها شهابها

وآن پرده ها دریده خبر می دهد سحر

آه آن پریده رنگ که بود و چه شد که ا ز او

رنگش ز رخ پریده، خبر می دهد سحر

چاووشخوان قافله روشنان ،امید!

از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر

شاعر: مهدی اخوان ثالث (م.امید)



آفتابی دیگر

این سبکبالان که تا عرش جنون پر می کشند

آفتاب وصل را چون صبح در بر می کشند

از دم تیغ شهادت باده جوی وصلتند

نیل اگر گردد بلا،لاجرعه اش سر می کشند

هر مقام عشق را موقوف زخمی ساختند

بی سران در هفت شهر عاشقی سر می کشند

آفتابی دیگرند اینها که روز خصم را

تیره می سازند چون از کوه سر بر می کشند

عرش با فریادهاشان همنوائی می کند

تا که ا ز دل نعره الله اکبر می کشند

آذرخش خشم اینان آتش قهرخداست

بیشه زار بت پرستی را به آذر می کشند

فصل دیگر می گشایند از کتاب کربلا

عشق را با جوهر خون نقش دیگر می کشند

شاعر: ساعد باقری


برچسب‌ها: <-TagName->
تاريخ جمعه 20 بهمن 1391برچسب:شعر های, شعر, انقلابی, 22 بهمن , بهمن,سـاعت 23:13 نويسنده پریسا کریمی| |

Islamic-GHaleb